روزشمار
بابا جون امروز ساعت 5:30 به وقت عراق پرواز داشت ( البته باید دیروز میومد مثل اینکه بلیطش جور نشد ) برسه تهران یه سری کار داره تا انجامش بده و بیاد فکر کنم فردا ظهر دیگه خونه باشه . دلم براش خیلی تنگ شده . چند روزیه که هی بهت میگم بابا جون داره میاد ، تو هم با چشمای قشنگت بهم زول میزنی انگار واقعاً درک میکنی که چی میگم و تو هم دلت میخواد که بابا رو ببینی . خلاصه فردا بابا جون میداد . پیشاپیش چشمات روشن موفقیت این چند روزت خیلی بزرگه چون یه جورایی من رو هم راحت کردی . موقع خوردن میوه هایی که هسته دارن مثل گیلاس و زردآلو ، هستشون رو در میاری و هر جا که باشی خودت رو به من میرسونی و میدیش به من . ماشاالله به تو دختر خوب  ...
نویسنده :
مامان
20:43